مجله بشارت فروردین و اردیبهشت 1390 - شماره 82
کوتاه و خواندنی ; حکایات قرآنی در گلستان سعدی
نویسنده : زهرا لوکه علیخان
62
1. درویشی که دعای او مورد قبول درگاه الهی بود، در بغداد پیدا شد. حجاج یوسف را خبر دادند. او را خواند و گفت: دعای خیری برایم کن. درویش گفت: خدایا جانش را بستان . حجاج گفت: این چه دعایی است که از خدا برای ما می کنی ؟ ! گفت: این دعایی خیر برای تو و برای همه مسلمانان است!!
2. پادشاهی ظالم از زاهدی پرسید: از عبادتها کدام برتر است؟ زاهد گفت: برای تو خواب نیم روز تا دمی مردم را مورد آزار قرار ندهی!
3 . زاهدی میهمان پادشاهی بود. هنگامی که بر سر سفره نشستند کمتر از آن خورد که همیشه می خورد، و چون به نماز ایستادند نماز را طولانی تر از آن کرد که عادت او بود؛ تا نسبت به او گمان صلاحیت بیشتری شود. هنگامی که به منزل خود وارد شد، خواست تا چیزی بخورد. پسری دانا و زیرک داشت که به او گفت: ای پدر چرا در مجلس پادشاه غذا به مقدار نخوردی؟ زاهد گفت: در نظر ایشان چیزی اندک خوردم تا روزی به کار آید. پسر گفت: پس نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید!
4. یاد دارم در دوران کودکی شبها بیدار مانده و به عبادت مشغول می شدم و بر زهد و پرهیزکاری حریص بودم. شبی همراه پدر(رحمه الله علیه) نشسته و تمام شب را بیدار مانده و قرآن را در کنار گرفته و می خواندم . طایفه ای اطراف ما خفته و به استراحت مشغول بودند. پدر را گفتم: یکی از اینها بر نمی خیزد تا دو رکعت نماز بخواند. آنچنان در خواب غفلت فرو رفته اند که گویی مرده اند نه خفته اند. پدر گفت: ای جان پدر تو نیز اگر بخوابی بهتر از آن است که کاری به مردم داشته باشی!
5. پادشاهی پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد آید؟ گفت: بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.
6. یکی از حکما، پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن؛ که سیری مردم را رنجور کند. گفت: ای پدر گرسنگی خلق را بکشد. نشنیده ای که ظریفان گفته اند: به سیری مردن به که گرسنگی بردن. گفت: اندازه نگه دار. «کلوا واشربوا ولا تسرفوا» بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید .
7. واعظی بد صدا، خود را خوش آوازی پنداشت و صدا را چنان بلند می کرد که گویی آواز زاغ سیاه و شوم دشتی از حلقوم او می آید یا آیه «انکر الاصوات» (سورة لقمان) در شأن او نازل گردیده است. مردم روستا به دلیل قدر و مرتبه ای که داشت آزار و رنج او را تحمل می کردند و اذیت او را نمی دیدند تا یکی از سخنرانان آن سرزمین که با او دشمنی پنهانی داشت به نزد او آمد و گفت: ترا خوابی دیده ام خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدم که تو را آوازی خوش بود و مردم از نفس تو در راحتی و آرامش. واعظ در این گفته، اندکی اندیشید و گفت: این مبارک خوابی است که برای من دیدی؛ که مرا بر عیب خود آگاه گردانیدی. معلوم شد که صدای خوبی ندارم و مردم از بلند خواندن من در رنجند. توبه کردم که از این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.
8. بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که: «اعدا عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک»؛ گفت: به حکم آن که هر دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد، مگر نفس را که چندان که مدارا بیشتر کنی، مخالفت زیادت کند.
