به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا
مسافر خانه ی رنج است یا تبعید گاه اینجا؟
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه ی دلسنگ
به خون خویش می غلتند صدها بی گناه اینجا
نشان خانه ی خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تانیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
فاضل نظری