حکم سواد امام جمعه توسط وکیل الرعایا ،
کریم خان درکوههای غرب حدود اشترینان باآزادخان می جنگید ، تیری به پایش خورد دچارخونریزی شد وفرارکرد ،
خودرابه اشترینان رساند وبه خانه ای پناه آورد ،
صاحبخانه نامش ملامحمدجعفر بود خواست اورا بیرون نمایدمبادا دشمنانش بوببرندوبه خانه اوبریزند ،
زن ملا محمدجعفر ازتصمیم شوهرخبردار شد ،
زن که نامش ام لیلی بودلری عاقل و کاردان و دلیر بود
یک آدم تیرخورده به خانه ات پناه آورده نامردی است از خانه بیرون کنید ،
ام لیلی درزخم بندی ومرهم گذاری مجّرَب بود ،
کریم خان راخواباند اول یا یک جوشانده اوراگرم کرد
سپس مرهم مجرّب که از جِدک درخت بنه وبادام بش وسایرگیاهان مخلوط شده بود روی آن گذاشته زخمهارا بست وبا استخوانها وزردچوبه و پوسته سنجد محل برخوردتیررا موزون ومحکم کرد
پس از چند روز کریم خان را خوب کرد وگفت ،
حالا برو به امان خدا ،
کریم خان تاآن ساعت خودرا معرفی نکرده بود مبادا صاحبخانه اورابه گروگان بامخالفان معاوضه کند ،
وقت رفتن از کیاست و مهربانی ام لیلی آگاه شده واز تیمارداری او جانش نجات یافته بود گفت ،
من به شیراز می روم هروقت کاری داشتید به آنجا بیائید البته کمک خواهم کرد ،
کریم خان آزادخان را گوشمالی به تمام داد ه در شیراز سلسله امور مملکت را سامان بخشید
گذشت وگذشت درده پیچد کریم خان لر در شیراز پادشاه شده و همو بوده که دراشترینان زخمی شده و ام لیلی اورا دارو درمان کرده بود ،
باری ، یک روز جمعه ام لیلی طبق احتیاج معمول رفت حمام غسل واجب انجام دهد ، حمام ده تنها یکی بود و حمامی گفت : امروز زن امام جمعه حمام را قرق کرده برو فردا بیا ،
به ام لیلی سخت آمد البته دیگرزنان هم با پچ پچ و متلک پرانی به زن امام جمعه و یا حمامی به خانه برمی گشتند ،
زن ملا جعفر هم به خانه برگشت و باآب سردمختصرشستشویی کرد ،
ولی به شوهرش سرکوفت داد تو اگرمرد درست و حسابی بودی یک حمام دیگر می ساختی تا زن امام جمعه نتواند شاهزاده گری نماید ویک روز حمام راقرق کند ،
ملا جعفر به اوبرخورد ،فکری کرد وفردا راه افتاد پس ازچند روز اَولُون اَولُون خودرا به شیراز رساند ، سراغ کریم خان راگرفت اورا به ارگ کریم خانی هدایت کردند
رفت دم دروازه ارگ به نگهبانها گفت می خواهم کریم خان را ببینم به وضع ژولیده و فقیرانه اونگاهی انداخته اعتناعی به ایشان نکرده اورا برگرداندند ،
ملا پولش تمام شده خرجی برگشت ندارد ،
همانموقع مشغول ساختن بازاروکیل بودند و عمله می خواستند ملاجعفربرای خرجی رفت وچندروزبه عملگی پرداخت ،
یک روز متوجه شد یک قالیچه آوردند وروی آن بالش های مخمل گذاشتند ودرهمان حال کریم خان زند با ان ریش توپی وکلاه و شال وقبای بلند ابریشمی آمد ورسیدگی به کار عمله ها کرد سپس روی آن قالیچه نشست وبه کشیدن قلیان مشغول شد ،
( کریم خان علاقه خاصی به تنباکوی دشتستان داشته هرساله مقدار نیاز ارگ تنباکو جزء مالیات برایش می فرستاده اند)
ملاجعفر خودرابه نزدیک رسانده سلام کرد و بالهجه لری اشترینانی احوالپرسی کرد ،
خان زند فوراًاوراشناخت وبااسم ایشانرا صدازد و دستی به سرش کشید واورا به ارگ برد دستور دادبه دلاک ایشان را حمام ببرد قبا وکلاه نو به او بپوشانند ، ضمن صحبت خان احوال ام لیلی را پرسید ،
ملا گفت : حالش خوب است اماچند سال خشکسالی است وزندگی سختی داریم ،
خان منشی خودرا خواست باو گفت همین الان حکم تیول اشترینان را به نام ام لیلی بنویس که تمام مالیات آنجا از آنِ اوباشد ،
آنگاه روکرد به ملا جعفر وازش پرسید می دانی چرا حکم به نام ام لیلی نوشتم ؟
حکم تیول رابه نام تو بنویسم ازفردا که پولدار شدی یک زن دیگر برسرام لیلی می آوری ،این زن یک شیرزن است درگردن من حق حیات دارد ،
ملاجعفر گفت حکم بفرمائید یک حمام دیگر دراشترینان بسازنند
خان تعجب کردازاین پیشنهاد وگفت اشترینان چقدر جمعیت دارد که دو حمام می خواهد ،
ملاجعفر گفت ،
روزهای جمعه زن امام جمعه تنها حمام ده را قُرق می کند ام لیلی ازمن خواسته یک حمام دیگر اشترینان احتیاج دارد تا از تبختر و افاده زن امام جمعه خلاص شوند ،
کریم خان گفت ساختن حمام خرج و زحمت زیاد دارد واین ممکن نیست ،
سپس تاملی کرد وآهسته به منشی گفت ،
حکم امام جمعه اشترینان را به نام ملاجعفر بنویس ،
بعدخطاب به ملا گفت ،
این حکم را برایت می نویسم که دیگر ام لیلی زن امام جمعه باشد و دیگر حمام قُرُق نشود ،
منشی که ازنوع احکام آن روز خان لُرمتعجب شده بود تاب نیاورد وگفت ،
خان والا این مرد سواد به حد امام جمعه ندارد خان فرصت ادامه حرف نداده گفت تعلل نکن ، یک حکم سواد هم برای ملا محمد جعفر اشترینانی بنویس ،
منبع :
بازیگران کاخ سبز
استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی ،🌹🌹
منبع واتساپ