متن کامل شعر حمید سبزواری رو تقدیم می کنم.
به امید سربلندی همیشگی ایران و همه ایرانیان عزیزتر از جان
همپاي جلودار
وقت است تا برگ سفر، بر باره بنديم
دل بر عبور از سد خار و خاره بنديم
از هر كران بانگ رحيل آيد به گوشم
بانگ از جرس برخاست، واي من، خموشم
دريا دلان راه سفر در پيش دارند
پا در ركاب راهوار خويش دارند
گاه سفر را چاوشان فرياد كردند
منزل به منزل حال ره را ياد كردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش مي گويد كه؛ ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر گام بردار
چشم از سفر، از خورد، از آرام بردار
گاه سفر آمد برادر، ره دراز است
پروا مكن بشتاب، همت چاره ساز است
گاه سفر شد، باره بر دامن برانيم
تا بوسه گاه وادي ايمن برانيم
وادي نه، ايمن،ها مگو، بايد سفركرد
از هفت وادي در طلب بايد گذر كرد
وادي نه ايمن، رهزنان در رهگذارند
بيم حرامي نيست، ياران هوشيارند
وادي نه ايمن، جاده هموار است ما را
اميد بر عزم جلودار است ما را
وادي پر از فرعونيان و قبطيان است
موسي جلودار است و نيل اندر ميان است
شيطان ز دريا بسته راه و آسمان نيز
غم نيست او خسران برد از اين و آن نيز
شيطان هزاران فتنه گر در كار دارد
غم نيست، يزدان كارشان دشوار دارد
ره توشه بايد، كو؟ بياور كوله بارم
اميد را ره توشه بهر راه دارم
ره توشه بايد، پاي من، هموار پوباش
هفتاد وادي پيش رو گر هست، گو باش
ره توشه بايد، عزم را در كار بندم
دل برخدا، آنگه به رفتن بار بندم
ره توشه بايد، صبر را در دل نشاندم
وادي به وادي باره، تا منزل كشاندم
ره توشه بايد، مرغوا مشنو ز هر كس
ره توشه ما را شوق ديدار حرم بس
تنگ است ما را خانه، تنگ است اي برادر
بر جاي ما بيگانه ننگ است اي برادر
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه ر ا گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهاديم
خفتيم غافل خانه بر دشمن نهاديم
خفتيم غافل از معاداي حرامي
كرديم سر تسليم ياساي حرامي
خفتيم غافل، رزم را از ياد برديم
بس داوري بر محضر بيداد برديم
خفتيم و دشمن داد، ني، بيدادمان داد
خواب و خور و افيون و مستي يادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشكسته و پاي فرس هم
تاراج شد تاراج، هر كالا يمان بود
خاموش شد هر نغمه كاندر نايمان بود
ما خامش و او هر طرف شور و شغب كرد
تاوان خورد و خفت و مستي را طلب كرد
سينا و طور و غزه را بلعيد با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را هم
جولان به جولاني دگر بگرفت از ما
مانديم ما سرگشته او را قدس و سينا
فرمان رسيد: اين خانه از دشمن بگيريد
تخت و نگين از دست اهريمن بگيريد
يعني كليم آهنگ جان سامري كرد
اي ياوران، بايد ولي را ياوري كرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بنديم
دل بر پيام دلكش چاووش بنديم
چابك سواران، رهروان احرام بستند
دل بر طنين اين صداي عام بستند
آهنگ رفتن كن كه ما را چاره فرداست
واماندن از اين كاروان، درد است، درد است
بايد خطر كردن، سفر كردن، رسيدن
ننگ است از ميدان، رميدن، آرميدن
وادي به وادي سينه بايد سود بر راه
منزل به منزل رفت بايد تا سحرگاه
گر خاره، ور خارا و گر دور است منزل،
حكم جلودار است، بربنديم محمل
ما را گريزي جز كه آهنگ سفر نيست
عزم سفر كن فرصت بوك و مگر نيست
باور مكن افسانه افسونگران را
همراه بايد شد در اين ره كاروان را
باور مكن اميد ديدار حرم نيست
گامي فرا نه، تا حرم جز يك قدم نيست
از دشت و دريا در طلب بايد گذشتن
بيگاه و گاه و روز و شب بايد گذشتن
گر صد حرامي، صد خطر، در پيش داريم
حكم جلودار است، سر در پيش داريم
حكم جلودار است، بر هامون بتازيد
هامون اگر دريا شود از خون، بتازيد
فرض است فرمان بردن از حكم جلودار
گر تيغ بارد، گو ببارد، نيست دشوار
جانان من برخيز و آهنگ سفر كن
گر تيغ بارد، گو ببارد، جان سپر كن
جانان من برخيز بر جولان برانيم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانيم
آنجا كه جولانگاه اولاد يهود است
آنجا كه قربانگاه زعتر، صيد، صود است
آنجا كه هر سو صد شهيد خفته دارد
آنجا كه هر كويش غمي بنهفته دارد
جانان من اندوه لبنان كشت ما را
بشكست داغ دير ياسين پشت، ما را
جانان من برخيز بايد بر جبل راند
حكم است بايد باره تا دشت امل راند
جانان من برخيز و زين بر بارگي نه
زي قدس، زي سينا، قدم يكبارگي نه
بايد ز آل سامري كيفر گرفتن
مرحب فكندن، خيبري ديگر گرفتن
بايد به مژگان رفت گرد از طور سينين
بايد به سينه رفت زينجا تا فلسطين
بايد به سر، زي مسجدالاقصي سفر كرد
بايد به راه دوست، ترك جان و سركرد
جانان من، برخيز و بشنو بانگ چاووش
آنك امام ما عَلَم بگرفته بردوش
تكبير زن، لبيك گو، بنشين به رهوار
مقصد، ديار قدس، همپاي جلودار