زنبور دلبسته هيچ گلي نمي شود....
زنبور دلبسته هيچ گلي نمي شود. از انواع گلها شهد جمع ميكند اما دلبسته نمي شود. بسوي گل سرخ و گل هميشه بهار مي رود، بسوي گل نيلوفر مي رود، از گلي به گل ديگر حركت مي كند اما دلبسته و وابسته نمي شود. چيزي كه بايد به ياد داشت اين است كه اگرچه زنبور از گلهاي بسياري شهد جمع مي كند، هيچ گلي را نابود نمي سازد. زنبور بسيار ماهر و ملاحظه گر است. به گلها آسيب نمي رساند. در حقيقت گلها وقتي زنبور به رويشان مي نشيند بسيار خوشحال مي شوند و به خود مي بالند. زنبور هيچگاه تخريب نمي كند. آنچه را كه نياز دارد جمع آوري مي كند اما به روشي استادانه و با چنان مهارتي كه شكل گل كاملا دست نخورده باقي بماند. بگونه اي زندگي كن كه به هيچكس آسيب نرساني. سازنده، ملاحظه گرانه و هنرمندانه زندگي كن. با حساسيت و ظرافت زندگي كن و هيچگاه دل بسته نشو. از تمام تجارب زندگي لذت ببر. از تمام گلهاي زندگي لذت ببر اما روان باش. در هيچ جايي توقف نكن تا به خدا برسي.
تو بايد چراغ راه خود باشي. اين سودا را از سرت به در كن كه مي تواني از كتابها راهنمايي بگيري يا مي تواني دانايي را از ديگران قرض بگيري. اين يكي از بزرگترين موانع جست و جوي روحي و معنوي توست. تو به هيچ چيزي در بيرون از وجودت احتياج نداري. خدا همه آنچه را كه در سفر لازم داري در اختيارت نهاده. تو فقط بايد درونت را جست و جو كني: چراغ در درون توست و تنها چراغ درونت مي تواند به تو كمك كند مسير درست را از مسير غلط تشخيص دهي، به بيراهه نروي و همواره در جهت هستي گام برداري. كساني كه به ديگران متكي هستند، فرصت را از دست مي دهند. ( البته در اين مسير، ديگران فقط نقش عصا را براي تو بازي مي كنند كه برخيزي و تو با صبر و سماجت است كه مي تواني طي طريق نمايي. )
تنهایی، اندوه و غم، آرامش و سکوتی عمیق در بردارد. بسته به شماست که چگونه به آن نگاه کنید. داشتن فضایی خاص خود، دشوار است، اما اگر فضایی خاص خود نداشته باشید، نمی توانید با وجود خود آشنا شوید و هرگز خودتان را نخواهید شناخت. در حالیکه همه ما مشغول و سرگرم هزار و یک موضوع- در روابط، در امور دنیا، اضطرابها، نقشه ها، آینده و گذشته- هستیم، در سطح زندگی می کنیم. وقتی تنها هستید، می توانید ساکن شوید و به درون بروید. در تنهای، از آنجایی که اشتغال ذهنی ندارید، احساستان مثل همیشه نخواهد بود. احساسات در تنهایی متفاوت خواهند بود و این تنهایی عجیب بنظر می رسد. بی شک هرکس افراد محبوب و دوستانش را عاقبت از دست می دهد، این احساس همیشه وجود خواهد داشت و اگر شما عمیقا به خودتان عشق بورزید و به درون روید، آماده خواهید بود که به دیگران بیشتر و عمیق تر عشق بورزید. کسی که خودش را نمی شناسد، نمی تواند عمیق عشق بورزد. اگر در سطح زندگی کنید، روابط تان عمق نخواهند داشت. اگر عمیق باشید، روابط تان هم عمیق خواهند شد.
عارف حقيقي تارك دنيا نيست. رياضت كش نيست. عاشق زندگي است. از زندگي لذت مي برد. زيرا زندگي چيزي نيست مگر تجلي خدا. عارف حقيقي سرشار از ترانه و آواز است. هر كلمه اش يك ترانه است. هر حركتش يك رقص است. هر اقدامش يك دست افشاني است. اين از نهايت آگاهي برمي خيزد. آنگاه كه تو به بلندترين قله رسيده اي و هيچ چيزي در پيش رو نداري،آنگاه كه همه چيز را پشت سر گذاشته اي. بدن در آن دوردست ها در پايين دره است. ذهن جايي در بين راه است و تو آگاهي محض هستي. هيچ چيزي نيستي جز آگاهي محض كه به آن سامادهي گويند. آنگاه هزاران نغمه و ترانه از تو برخواهد خاست. هزاران گل در تو شكوفا خواهد شد. و تا زمانيكه چنين نشود، هيچ انساني به كامروايي نخواهد رسيد. هيچ انساني رضايت نخواهد يافت. هيچ انساني قبل از آن خرسند نخواهد شد. تو بايد در قلبت اشتياق شديد رسيدن به سامادهي ( آگاهي برتر ) را داشته باشي. همه مي توانند به آن برسند. حق همه است. فقط بايد آنرا مطالبه كنند.
خدا به يك اندازه به همه مرحمت دارد. هستي از هيچكس جانبداري نمي كند. هستي كاملا بي طرف است. اما اين به آن معنا نيست كه هستي سرد و بي تفاوت است. هستي بسيار گرم، صميمي، پشتيبان و مراقب است. اما ما به روي گرما و صميميت آن باز نيستيم. بسته ايم. مشكل در ماست نه در هستي. از اين رو تمام تلاشهايي كه طي ساليان سال انجام يافته بر يك چيز متمركز بوده است: كمك به باز و پذيرا شدن انسان تا او بتواند با ستارگان، ابرها، خورشيد و ماه مراوده كند- زيرا هستي همان خداست. هيچ خدايي جز اين هستي وجود ندارد. تا زمانيكه باز و پذيرا نشوي، تا زمانيكه بدون ترس باز و پذيرا نشوي، هيچگاه نخواهي دانست كه چه چيزي را از دست مي دهي. تو زندگي را از دست مي دهي، عشق را از دست مي دهي، حقيقت را از دست مي دهي. شهامت پيدا كن وخودت را به روي تمام زيبايي، سعادت و خير و بركت عالم بگشا. همه از آن توست. كافي است بخواهي تا از آن تو شود.