سهند اولادی ( فرزند دیار سهند) | جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱ | 6 PM
شاعر: استاد بهرام سیاره، متخلص به پریش شهرضایی
عشق را بیمعرفت معنا مكن
زر نداری مشت خود را وا مكن
گر نداری دانش تركیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مكن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مكن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با كس ار بد کردهای حاشا مكن
ای كه از لرزیدن دل آگهی
هیچکس را هیچ جا رسوا مكن
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشك را نذر غم دنیا مكن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیدهای افشا مكن
ای بس آبادی که بوم یوم شد
بر سر یک مشت گل دعوا مکن
چون خدا بر تو خدائی میکند
اضطراب از روزی فردا مکن
متحد گردید و طوفان شد نسیم
دوستی با بیسر وبی پا مکن
پشت بر محراب دل کردن خطاست
قامتت را جای دیگر تا مکن
چون بشمعی میرسی پروانه باش
وز نگاه این آن پروا مکن
پیش بیرنگان که مست حیرتاند
گر دورنگی میکنی با ما مکن
گر زآب برکه میترسی پریش
دعوی غواصی دریا مکن
پریش شهرضایی