ماجراي كافكا و عروسك گم شده....
روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گريه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گريه ی دخترک را جويا می شود .
دخترک همانطور که گريه می کرد پاسخ میدهد : " عروسکم گم شده ... "
کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : " امان از اين حواس پرت ... گم نشده ، رفته مسافرت ! "
دخترک دست از گريه میکشد و بهت زده میپرسد : " از کجا میدونی ؟! "
کافکا هم می گويد : " برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه ... "
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه ، کافکا میگويد : " نه ، توی خونهست . فردا همينجا باش تا برات بيارمش "
کافکا سريعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است !
اين نامه نويسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد و دخترک در تمام اين مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته ی عروسکش هستند !
در نهايت کافکا داستان نامهها را با اين بهانه ی عروسک که � دارم عروسی می کنم � به پايان میرساند .
اين ماجرای نگارش كتاب � کافکا و عروسک مسافر � است .
اينکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را ( به گفته ی دورا ) با دقتی حتی بيشتر از کتاب ها و داستان هايش بنويسد ، واقعا تأثيرگذار است .
او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيری بزرگترين دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بيان می شود .
" امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته ؟! "
اين دوّمين سوال کليدی دخترک بود! و او (کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود . پس بی هيچ ترديدی گفت : " چون من نامه رسان عروسک ها هستم "
( کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت؛ از آن رو که روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد ومتاسفانه دنیا خیلی زود و در جوانی او را از دست داد.)
