- گر میان مشک تن را جا شود ** روز مردن گند او پیدا شود
- مشک را بر تن مزن بر دل بمال ** مشک چه بود نام پاک ذو الجلال
- آن منافق مشک بر تن مینهد ** روح را در قعر گلخن مینهد
- بر زبان نام حق و در جان او ** گندها از فکر بیایمان او
- ذکر با او همچو سبزهی گلخن است ** بر سر مبر ز گل است و سوسن است 270
- آن نبات آن جا یقین عاریت است ** جای آن گل مجلس است و عشرت است
- طیبات آید به سوی طیبین ** للخبیثین الخبیثات است هین
- کین مدار آنها که از کین گمرهند ** گورشان پهلوی کین داران نهند
- اصل کینه دوزخ است و کین تو ** جزو آن کل است و خصم دین تو
- چون تو جزو دوزخی پس هوش دار ** جزو سوی کل خود گیرد قرار 275
- تلخ با تلخان یقین ملحق شود ** کی دم باطل قرین حق شود
- ای برادر تو همان اندیشهای ** ما بقی تو استخوان و ریشهای
- گر گل است اندیشهی تو گلشنی ** ور بود خاری تو هیمهی گلخنی
- گر گلابی، بر سر و جیبت زنند ** ور تو چون بولی برونت افکنند
- طبلهها در پیش عطاران ببین ** جنس را با جنس خود کرده قرین 280
- جنسها با جنسها آمیخته ** زین تجانس زینتی انگیخته
- گر در آمیزند عود و شکرش ** بر گزیند یک یک از یکدیگرش
- طبلهها بشکست و جانها ریختند ** نیک و بد در همدگر آمیختند
- حق فرستاد انبیا را با ورق ** تا گزید این دانهها را بر طبق
- پیش از ایشان ما همه یکسان بدیم ** کس ندانستی که ما نیک و بدیم 285
- قلب و نیکو در جهان بودی روان ** چون همه شب بود و ما چون شب روان
- تا بر آمد آفتاب انبیا ** گفت ای غش دور شو صافی بیا
- چشم داند فرق کردن رنگ را ** چشم داند لعل را و سنگ را
- چشم داند گوهر و خاشاک را ** چشم را ز آن میخلد خاشاکها
- دشمن روزند این قلابکان ** عاشق روزند آن زرهای کان 290
- ز آن که روز است آینهی تعریف او ** تا ببیند اشرفی تشریف او
در زمین مردمان خانه ساختن: تعبیر دیگری است از سپردن کار خود به دیگران.
گُلخَن:: به معنای آتشخانهْ حمام و نیز به معنای زبالهدان و کنایه از تن و زندگی مادی است.
روح را در گلخن نهادن: یعنی توجه نکردن به ارزش معنوی روح و پرداختن به زندگی تن.
ذکربا او: یعنی ذکر خدا در دهان منافق و انسان ریاکار، مانند سبزهای است که در گلخن حمّام بروید یا همچون گل سوسن است که در مستراح بروید.
جوهر خود: یعنی شایستگی کمال و رسیدن به حقیقت .
مشک بر تن نهادن: استعارت از تن پروردن، پیروى هواى نفس کردن.
قعر: ژرفا.
بر زبان نام حق...: برگرفته است از آیه �وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاَّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً: و نبود نماز آنان نزد خانه (کعبه) جز صفیر و دست زدن.�[1]
سبزه گلخن: سبزهاى که بر روى خاکروبهها رسته باشد. این ترکیب اقتباس از حدیث نبوى است: �إیّاکُم وَ خَضراءَ الدِّمَن.�[2]
مَبرَز: آب ریز، مستراح.
نَبات: رستنى و سبزه.
عشرت: شادمانى.
للخبیثین اَلخبیثات : اشاره دارد به آیه شریفهْ �الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات والطّیبات للطّیبین.. زنان پاک براى مردان پاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک، ومردان پاکیزه برای زنان پاکیزه... �[3]
( 263) در سرزمین دیگران خانه بنا نکن و ساکن نشو تو بکار خود بپرداز و کار بیگانه را بعهده خود نگیر . ( 264) بیگانه کیست؟ بیگانه همین تن خاکى تو است که تمام غم و اندوه تو براى آن است . ( 265) تا تو بتن خود غذاى چرب و شیرین داده عزیزش مىدارى جوهر جان تو فربه نشده قوى نخواهد گردید . ( 266) این تن خاکى را اگر دائما میان مشک جاى دهى روز مردن گند او آشکار مىگردد . ( 267) مشگ را بتن خود نزن بلکه بدل بمال مشگ چیست؟ نام خداوند ذو الجلال است . ( 268) منافق مشگ بتن مىمالد و روح را در قعر گلخن جاى مىدهد. ( 269) بر زبان نام حق دارد و ذکر مىگوید ولى از جانش از کفر و بىایمانى بوهاى بد استشمام مىگردد. ( 270) ذکر او مثل سبزهایست که در گلخن روئیده یا چون گلیست که بر مبرز سبز شده. ( 271) آن گل و گیاه در آن جا عاریه بوده و جاى او محفل انس و مجلس عشرت است . ( 272) فرمودهاند زنان پاک براى مردان پاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک هستند .
توصیهْ مولانا این است که خود را نجات بده و کارخود کن، کار بیگانه مکن. به اموری که در جهت کمال و سیر و سلوکالی الله نیست، دوری گزین و در چنین موقعیتی خلوت گزیدن، شرط طریق و راه نجات است.
هر آنچه انسان را از مسیر شناخت حقایق آن جهانی و امور ماورای این جهان باز دارد یا موجب ایستایی انسان از حرکت و سیرالیالله شود و همچنین، عوامل وابستگی مادی را تقویت کند، ولو رسیدگی به امور معیشتی و توجه به جسم عنصری شخص باشد، از نظر مولانا بیگانه محسوب میشود؛ در زمرهْ بیگاری و هدر دادن زحمات و باز ماندن از بهرههای معنوی است و به مثابه خانه ساختن در زمین دیگران است. "در زمین مردمان خانه مکن"، امیال نفسانی از موانع بزرگ بر سر راه هر سالک الیالله به حساب میآید. مولانا میگوید: تا هنگامی که درحال تنیدن و ریشهدار کردن خود در امور مادی این جهانی هستید و همه همّتان صرف مسائل زندگی دنیایی و پاسخگویی به امیال گوناگون نفسانیتان هست، هرگز روح و جانتان را فربه و بانشاط نمییابید. تن و زندگی مادی در سیر الیالله بیگانه است و تا انسان در خدمت این بیگانه است، شادی ندارد.. تا انسان اسیر تن است، این گوهر او جلوه نمیکند. به قول سعدى:
همىمیردت عیسى از لاغرى تو در بند آنى که خر پرورى
(بوستان، ب 2727)
تن و غوطهور شدن در گنداب زندگی مادی، ساختارشان طوری است که با مُشک و عنبر هم نمیشود تعفن آن را پوشاند. در اینجا مولانا سخن از مشک دیگری میکند که دل را خوشبو و شادمان میکند؛ این مشک "ذکر خدا" است. منظور مولانا این است که حتی تمسک به ظواهر دین و شریعت، برای خوب جلوه دادن خود هم راهگشاه نیست و بهمثابه مشک بر تن مالیدن است که یک رفتار مذهبی منافقانه است. منافقان که دلشان را از نور حق بهرهاى نیست، پیوسته در پى ارضاى خواهشهاى نفسانىاند و با مؤمنان به دو رویى کار کنند. به ظاهر با مسلماناناند و در باطن همراه شیطان. �وَ إِذا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ�[4] ظاهرى آراسته دارند و دلى تاریک همچون سبزه در خرابه ها.
[1] - سوره انفال،آیه 25)
[2] - احادیث مثنوى، ص 43 و 65 و 212
[3] - سوره نور، آیه 26
[4] - سوره بقره، 14
