به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری____به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟؟؟؟
به ما می گویند چقد شما زنها خوشبختید ،
چرا که بلدید خام را پخته کنید،
طعمهای بد را چشیدنی کنید،
زخمها را ببندید.
دکمههای افتاده را بدوزید
آلودگیها را بشویید،
اشکها را پاک کنید،
با بغض توی گلو لبخند بزنید
با کمر درد، خرید کنید.
لبها را رنگ شادی بزنید
و با پشت صاف و گردن افراشته
مستقیم در چشمهای زندگی نگاه کنید و بگویید
تو هر چقدر سخت باشی، زندگی!
من از تو سر سخت ترم
شما زنها فقط زندگی را نمیسازید
شما خودِ زندگی هستید...اما همین خوشبختِ زندگی ساز را اگر از درون نگاه کنی زخم هزار خنجر بر جان دارد ، زخم هایی از روزگار ، از آدمهای خوب و بد سر راهش ، از غریبه و آشنا ، از فرزند ، و حتی از آنکه قرار بود تکیه گاه باشد
گاه با خودم می گویم حاصل سالها جنگیدن چیست؟؟ تنی خسته و رنجور ؟؟ جانی درمانده ؟؟ روحی هزار تکه ؟؟ یا تجربه ی سالیان؟؟...
زندگی دل شما رو میشکنه...
زندگی ممکنه هر چیزی که دارید یا هر چیزی که بهش امیدوارید رو از شما بگیره...
اما یک نوع نیایش خوشبختی هست که بهش امیدوارم
که حتی در اوج تاریکی هم زیبایی و عشق وجود داره
و همین کافی هست...تو رفته ای و بعد تو نفس نمانده است مرا
ببین غم نبودنت کجا کشانده است مرارسیده ام بخاطرت به لحظه های بودنم
نفس نفس بزن مرا در این نفس شمرده هاتو رفته ای و در سرم ، نمانده جز هوای تو
شبیه سایه ام شدی ، نمی رسم به پای تودوباره می زند به این ، سرِ جنون گرفته ام
دوباره انقلاب من ، دوباره کودتای توبرس به داده قلب من تو که بهانه ی منی
تو هق هق شکسته ی بروی شانه ی منیتو رفته ای و بعده تو جنون گرفته قلب من
پر از بهانه ی توام ، تو عاشقانه ی منی