زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا
بیست و هفتم تیر ماه سال 1367 بود. بعد از عملیات مشترک منافقین و نیروهای صدام و قدرتهای پشت آنها به نام «عملیات چلچراغ» از منطقهی مهران به صالح آباد آمده بودیم. اخبار ساعت دو بعد از ظهر را گوش میکردیم که متوجه شدیم امام خمینی قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفته است. خیلیها با شنیدن آن خبر صلحآمیز خوشحال شدند. از قیافهی خیلیها هم پیدا بود که ناراحتاند. ولی بعد از اینکه پیام امام قرائت شد ناراحتی به قیافهی آنها که خوشحال بودند نشست، و از قیافهی آنها که ناراحت بودند وارد صدایشان شد. بعد رادیو تصنیف «زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا» را با صدای محزون بهزاد کرمانی پخش کرد تا کمی اندیشه چاشنی این ناراحتی خوشحالکننده یا خوشحالی ناراحتکننده شود. صلح با پیام صلح شروع نشد. دشمن تا تکلیف مفاد صلح مشخص شود باز هم به کمک پشتیباناناش حمله کرد تا غنیمت و اسیر بگیرد تا بعد از آتشبس از امتیازش استفاده کند. خیلی از آن خوشحالها و ناراحتها در دفاع مقدس در برابر هجوم دشمن شهید و مجروح و یا اسیر شدند. راستی، در این «زهی عشق» مولانا چه بود که در آن لحظه هم راضی را راضی کرده بود و هم ناراضی را راضی؟ بد نیست یک نگاهی، هر چند کوتاه، به ابیات آن بیندازیم. البته بهزاد همه این ابیات را نخوانده است، ولی ما همه را میخوانیم تا آنچه را که پنهان در آن ابیات پیدا هست را نیز ببینیم:
زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا
چه نغزست و چه خوبست و چه زيباست خدايا
زنده باد عشق! مولوی میگوید: آفرین به عشق. به این عشقی که ما داریم. خدایا تو شاهد هستی و شاهد باش که ما عاشقیم. از عشق نگذشتهایم، و نمیگذریم.
چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
خدا میداند که هنوز از این عشق گرمیم، از این عشقِ همچون خورشید. گرچه این عشق در بعضی از ما پنهان است و در بعضی خودش را آشکار میکند.
زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه
که جان را و جهان را بياراست خدايا
این نور خورشید عشق را میشود در تابشاش روی چهرههای ماه و در گردش باده در دستهای عاشق دید. همین ماه و همین باده برای زینت جانها و جهان کافی است زیرا که از خداست.
زهي شور زهي شور که انگيخته عالم
زهي کار زهي بار که آن جاست خدايا
درست است که با همه شرّی که در دنیاست شوری در هر چه و هر که خیر است افتاده، ولی اصل کار و بار ما مال آن دنیاست.
فروريخت فروريخت شهنشاه سواران
زهي گرد زهي گرد که برخاست خدايا
چه قدر این بیت میتواند وصف حال امام حسین(ع) باشد. شاه این سواران عاشق به زمین افتاد. این افتادن مانند افتادن خورشید به زمین است. این افتادن نیست، این ریختن است. هر گردی را خورشیدی می کند. گردی که بپا خاست گرچه از خاک این دنیاست، با عشقی که آمیختهاش شد تبرک شد. آفرین به این خاک. آفرین به عشقی که به این خاک دمیده شد.
فتاديم فتاديم بدان سان که نخيزيم
ندانيم ندانيم چه غوغاست خدايا
گرچه افتادهایم، چون افتادهی اوییم، غوغایی در ماست که در اینجا که برنخیزیم برخاستهی آنجاییم.
ز هر کوي ز هر کوي يکي دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدايا
گرچه به ظاهر افتادهایم، هنوز از آتش این عشق از هر کوی و برزنی دودی بلند میشود. هنوز عدّهای دور آتش این عشق جمع و از آن گرمند. این گرمی از چه بده-بستان دیگری است؟ خودت بهتر می دانی خدایا.
نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم
چه بندست چه زنجير که برپاست خدايا
دامی نبود که به آن افتاده باشیم که حالا خوشحال باشیم که رها شدهایم. زنجیری نبود که به دست و پای ما بسته باشند، که خوشحال باشیم که بازش کردهاند. آن بند و زنجیری که بود از خدا بود، آن بند و زنجیری که هست از عشق بود و از خداست و هنوز به دست و پاهایمان هست.
چه نقشيست چه نقشيست در اين تابه دل ها
غريبست غريبست ز بالاست خدايا
نقش داغی که به دل داریم از اوست. در تابهی دل که تابهای اوست، سوزش دل، از اوست و تابش دل، از او، داغ عشق او را بر خود نقش زدهایم. نه، ما نزدهایم. شگفت اینجاست که این نقش را از او داریم، از آن بالا.
خموشيد خموشيد که تا فاش نگرديد
که اغيار گرفتست چپ و راست خدايا
عاشقان! بهتر این است که خاموش باشید. شعلهتان را نمایان نکنید. عشق را و خودتان را لو ندهید. از درون بسوزید تا کسی به جرم عاشقی شما را نیازارد. خدایا خودت میدانی که چپ و راست پر از آنهایی است که عاشق نیستند. از غیرند؛ از ما و از تو نیستند. ما هر چه که کردیم و هر چه که میکنیم، پیدا و پنهان، از عشق توست.