فکر من (طنز)
روزها فکـرمن این است وهمه شب سخنم
کـه مرا بهر چـه زائیده در این روز؛ نَنِه اَم
رفتنم دست خـودم باشد اگـر؛ خـوشنودم
چـون نبـوده بـه خـدا دست خودم آمدنم
زن گـرفـتـد بـرایـم کـه شـوم آدم چـون
پـاره شـد غفلتـاً از پشـت شبـی پیـرهنم
تـا بـه سرمنـزل مقصـود رسـد بـار کـجم
دادم افـسـار دل خـر شـده ام را بـه زنـم
هر چـه او گـفت بگـفتم بـه چشمم بـانـو
شده ام موش دراین بیشه و شیر است زنم
یارب این نوگل خندان که سپردی بمنش
خارش اینقدر زیاد است کـه جر داده تنم
مـن نگـویم کـه مـرا از قـفس ازاد کـنید
بگـذاریـد کـه گـه گـاه زن خـود را بـزنم
تـا دلـم گـشته خنک قـدری و ارام شـود
زانکـه هـر روز مـرا کُـشته و کـرده کفنم
یـارب ایـن حـرفِ دلـی بـود میان من تو
نـکـند بـاز شـود نـزد زنـم ایـن سخـنـم
اگـرش بـاد رسـانـد خـبـر از حـرف دلـم
پـوستم کـنـده شود از لـگـد و مشت زنم
گر نباشد زن من یک دو سه روزی به برم
همه بیرون شودش خون زرگ و قلب وتنم
همچو حافظ بسرودم دوسه بیت شعر ولی
طنز شیرین بُـوَد انگـیزه ی شعـر ساختنم
ذکـر هـر روز نکوئی است, خدایم را شُکر
زن مـن گـل بُـوَد و مـن به برش, خارِتنم
عباس نکوئی 1398.3.15