وحشت واقعی جنگ
✍حسین ثنایی نژاد
⚛ @jomhuriyat
♈️جلو مغازهای بودم برای خرید که صدای شلیک پدافندهای ضدهوایی از چند خیابان آن طرفتر فضا را پر کرد. به دنبال آن صدای مهیبی برخاست و دود غلیظی آسمان را سیاه کرد. زنی مستآصل دست دختر کوچکش را گرفته نمیدانست چکار کند. صورتش مثل گچ سفید شده و لبهایش میلرزیدند. دخترش بدتر از او بود، تمام تنش میلرزید و به مادرش چسبیده بود.
♈️از بیپناهی به مغازهای پناه آورد که من قصد خرید از آن را داشتم. نمیدانست چه میکند! پیوسته میگفت: «زدند! اونجا رو زدند! الآن میزنند»
♈️اینها را بریده بریده میگفت جوری که انگار نفسش بند آمده باشد. من از هرکسی به او نزدیکتر بودم. سعی کردم آرامَش کنم.
با صدای آهستهای که آرامِش را القا کند، مدام به او میگفتم: «نگران نباشید! طوری نمیشه! فاصله تا اینجا زیاده! اصلا نگران نباشید! اینجا امنه!»
♈️او اما گویی هیچکدام از حرفهای مرا نمیشنید. مدام برمیگشت و به آسمان نگاه میکرد و به دود سیاهی که همچنان در دل آسمان قد میکشید و بالا میرفت و همچنان در هراس میلرزید. دخترک هم خودش ترسیده بود و هم استیصال و ترس مادرش او را بیشتر میترساند. او گریه نمیکرد ولی رنگ بر رخسارهاش نبود و تمام تنش میلرزید.
♈️آن سوتر مردم گروه گروه ایستاده بودند و به آسمان نگاه میکردند. بعضی هم دوربینهایشان را به طرف دود سیاه گرفته و عکس و فیلم میگرفتند. آرام آرام گذر لحظهها ترس آن مادر و دختر را کمی التیام بخشید. دود سیاه هم در آسمان و گروههای مردم در زمین پراکنده شدند و فضا آرام شد.
♈️من تا امروز تاثیر جنگ را بر مردم عادی اینقدر از نزدیک ندیده بودم. اقرار میکنم احتمالا به دلیل سابقهٔ طولانی حضورم در جبهههای جنگ در جوانی، در همان صحنهای که آن مادر و دختر از ترس نزدیک بود جان بدهند، من ذرهای ترس در خود احساس نمیکردم. اگرچه از دیدن وحشت در چهرههای آن دو دلم ریش میشد.
♈️به همین دلیل گمان میکنم جنگسالاران نیز ترس جنگ را احساس نمیکنند و اگر میدانستند و احساس میکردند وحشت جانکاهی را که بر جان مردم عادی میریزند با هر گلوله و موشکی که شلیک میکنند، شاید هرگز جنگی در نمیگرفت!