سهند اولادی ( فرزند دیار سهند) | چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰ | 1 AM
سُبْحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ۱۵۹
تهمتهاى زشت و رسوا
بعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبياء پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده ، و به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد، و اشكال مختلفى از شرك آنها را مطرح ساخته ، سخت آنها را به محاكمه مى كشد، و با دلائل مختلف افكار خرافى آنها را در هم مى كوبد.
مساءله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن
هيچگونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.
از جمله قبائل جهينه ، و سليم و خزاعه و بنى مليح معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند! و بسيارى از مشركان عرب جن را نيز فرزندان او مى پنداشتند و يا بعضا همسرى از جن براى پروردگار قائل بودند!
اين پندارهاى بى اساس و خرافى آنها را به كلى از راه حق منحرف ساخته بود، به گونه اى كه آثار توحيد و يگانگى خدا از بين آنها برچيده شده بود.
در حديث آمده است كه مورچه گمان مى كند كه پروردگارش مانند او دو شاخك دارد!.
آرى فكر كوتاه انسان را به مقايسه مى كشاند، مقايسه خالق به مخلوق ، و اين مقايسه بدترين عامل گمراهى در شناخت خدا است .
به هر حال قرآن نخست به سراغ آنها مى رود كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و از سه طريق تجربى و عقلى و نقلى به آنها پاسخ مى دهد:
نخست مى فرمايد: از آنها بپرس : آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است ؟! فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون ).
چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد (اين سخن طبق عقيده باطل آنها است كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا كه پسران در زندگى آنها در جنگها و غارتگريهاشان نقش مؤ ثرى داشتند در حالى كه دختران كمكى به آنها نمى كردند.
بدون شك پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقوا است ، ولى استدلال قرآن در اينجا به اصطلاح از باب ذكر مسلمات خصم است كه مطالب طرف را بگيرند و به خود او بازگردانند.
نظير اين معنى در سوره هاى ديگر قرآن آمده است ، از جمله : در سوره نجم آيه 22 مى خوانيم : الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزى : آيا براى شما پسر است و براى او دختر؟ اين تقسيم غير عادلانه اى است !
سپس به دليل حسى مساءله پرداخته باز به طريق استفهام انكارى مى گويد: آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها شاهد و ناظر بودند؟ (ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون ).
بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اينكه هيچكدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.
بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گويد: بدانيد آنها با اين تهمت زشت و بزرگشان مى گويند... (الا انهم من افكهم ليقولون ).
خداوند فرزندى آورده ، آنها قطعا كاذب و دروغگو هستند! (ولد الله و انهم لكاذبون ).
آيا دختران را بر پسران ترجيح داده ؟! (اصطفى البنات على البنين ).
شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟! هيچ مى فهميد چه مى گوئيد؟ (ما لكم كيف تحكمون ).
آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟ آيا متذكر نمى شويد؟ (افلا تذكرون ).
اين سخنان به قدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.
بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى ، به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است ، مى گويد: اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد، آيا شما دليل روشنى در اين زمينه داريد؟! (ام لكم سلطان مبين ).
اگر داريد كتاب خود را بياوريد اگر راست مى گوئيد! (فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين ).
در كدام كتاب ؟ در كدام نوشته ؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده ، و بر كدام پيامبر نازل شده است ؟!
اين سخن نظير گفتگوى ديگرى است كه قرآن با بت پرستان دارد. پس از آنكه مى گويد: آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختران قرار داده اند، و ادعا مى كنند كه اگر خدا نمى خواست ما اينها را پرستش نمى كرديم مى گويد: ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون : آيا ما كتابى پيش از آن براى آنها فرستاده ايم و در اين ادعاى خود به آن تمسك مى جويند؟ (زخرف - 21).
نه ، اينها چكيده كتب آسمانى نيست ، اينها خرافاتى است كه از نسلى به نسل ديگر و از جاهلانى به جاهلان ديگر منتقل شده ، و هيچ مبنا و ماخذ خردپسندى ندارد. چنانكه در ذيل همين آيه سوره زخرف نيز به آن اشاره شده است .
در آيه بعد به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد، و آن نسبتى است كه ميان خدا و جن قائل بودند! سخن را از صورت خطاب در آورده و به صورت غائب مطرح مى كند، گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند، مى فرمايد: آنها ميان او و جن خويشاوندى و نسبتى قائل شدند! (و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا).
اين چه نسبتى بود كه آنها ميان خداوند و جن قائل بودند؟ در پاسخ اين سؤ ال تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است .
بعضى گفته اند: آنها دوگانه پرست بودند و معتقد بودند (نعوذ بالله ) خدا و شيطان برادرند! خدا خالق نيكى ها است و شيطان خالق شرور!
اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، زيرا دوگانه پرستان يا ثنويين در ميان عرب معروف نبودند، در مناطقى مثل ايران در عصر ساسانى اين خرافه وجود داشت .
بعضى ديگر جن و ملائكه را به يك معنى دانسته اند، زيرا جن در اصل به معنى موجودى است كه از نظرها پوشيده و پنهان است و چون فرشتگان با چشم ديده نمى شوند اين كلمه بر آنها اطلاق شده است ، بنابراين مى گويند مراد از نسب همان نسبتى است كه عرب جاهلى براى آنها قائل بود و آنانرا دختران خدا مى ناميد.
اين تفسير نيز مشكل به نظر مى رسد چرا كه ظاهر آيات مورد بحث اين است كه دو مطلب را تعقيب مى كند، بعلاوه اطلاق واژه جن بر فرشتگان معمول و ماءنوس نيست ، به خصوص در قرآن مجيد.
تفسير سومى كه بعضى براى اين آيه گفته اند اين است كه آنها جن را همسران خدا مى پنداشتند و ملائكه را دختران او!!
اين نيز بعيد به نظر مى رسد، چون اطلاق كلمه نسب به همسرى نيز بعيد است .
تفسيرى كه از همه مناسبتر است اينكه منظور از نسب هر گونه نسبت و رابطه است ، هر چند جنبه خويشاوندى نداشته باشد، و مى دانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند، و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.
به هر حال قرآن مجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده ، و مى گويد: جنيانى كه بت پرستان خرافى آنها را معبود خود مى پندارند، يا رابطه خويشاوندى با خدا براى آنها قائلند، آرى همان جنيان ، به خوبى مى دانستند كه اين بت پرستان خرافى در دادگاه عدل الهى براى حساب و مجازات احضار مى شوند (و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون ).
بعضى احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز گفته اند كه منظور اين است : جنيان اغواگر مى دانند كه خود در دادگاه خداوند براى حساب و كيفر احضار مى شوند، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
بعد مى افزايد: منزه است خداوند از توصيفى كه اين گروه (جاهل گمراه ) مى كنند (سبحان الله عما يصفون ).
جز توصيفى كه بندگان مخلص خدا (از روى آگاهى و معرفت در مورد او دارند) هيچ توصيفى شايسته ذات مقدسش نيست (الا عباد الله المخلصين ).
به اين ترتيب هر گونه توصيفى كه مردم درباره خدا مى كنند نادرست است ، و خداوند از آن پاك و منزه است ، جز توصيفى كه بندگان مخلص از او دارند، بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.
درباره عباد الله المخلصين ذيل آيه 128 همين سوره بحثى داشته ايم .
آرى براى شناخت خدا نبايد دنبال خرافاتى افتاد كه از اقوام جاهلى باقى مانده و انسان از بيان آنها شرم دارد، بايد به سراغ بندگان مخلصى رفت كه گفتار آنها روح انسان را به اوج آسمانها پرواز مى دهد، و در نور وحدانيت او محو مى سازد، هر گونه شائبه شرك را از دل مى شويد، و هر گونه تجسم و تشبيه را از فكر مى زدايد.
بايد به سراغ سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خطبه هاى نهج البلاغه على (عليه السلام ) و دعاهاى پر مغز امام سجاد (عليه السلام ) در صحيفه سجاديه رفت ، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان خدا، خدا را شناخت .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در يكجا مى فرمايد: لم يطلع العقول على تحديد صفته ، و لم يحجبها عن واجب معرفته ، فهو الذى تشهد له اعلام الوجود، على اقرار قلب ذى الجحود، تعالى الله عما يقوله المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا:
نه عقول را بر كنه صفات خويش آگاه ساخته ، و نه آنها را از معرفت و شناختش باز داشته ، او است كه نشانه هاى عالم هستى دلهاى منكران را بر اقرار
به وجودش واداشته ، و برتر و بالاتر است از گفتار كسانى كه او را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند، يا راه انكارش را مى پويند.
در جاى ديگر در توصيف پروردگار چنين مى گويد:
لا تناله الاوهام فتقدره ، و لا تتوهمه الفطن فتصوره ، و لا تدركه الحواس فتحسه ، و لا تلمسه الايدى فتمسه و لا يتغير بحال ، و لا يتبدل فى الاحوال ، و لا تبليه الليالى و الايام ، و لا يغيره الضياء و الظلام ، و لا يوصف بشى ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء، و لا بعرض من الاعراض ، و لا بالغيرية و الابعاض ، و لا يقال له حد و لا نهاية ، و لا انقطاع و لا غاية :
دست انديشه هاى بلند به دامن كبريائيش نرسد، تا در حد و نهايتى محدودش كند، و هوشمندان نتوانند نقش او را در خيال تصوير نمايند، حواس از دركش عاجز، و دستها از لمسش قاصرند، تغيير و گوناگونى در او راه ندارد، و گذشت زمان هيچگونه تبديل و دگرگونى براى او به وجود نياورد، آمد و شد شبها و روزها او را كهنه نسازد، و روشنائى و تاريكى تغييرش ندهد، او به اجزاء و جوارح و اعضاء، و به عوارض و ابعاض ، به هيچكدام توصيف نگردد، حد و نهايتى براى او نيست ، و انقطاع و انتهائى ندارد.
و در جاى ديگر مى فرمايد و من قال فيم ؟ فقد ضمنه ، و من قال علام ؟ فقد اخلى منه كائن لا عن حدث ، موجود لا عن عدم ، مع كل شى ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايله : و آن كس كه بگويد خدا در كجا است ؟ وى را در ضمن چيزى تصور كرده ، و هر كس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟ جائى را از او خالى دانسته ، همواره بوده است ، و از چيزى به وجود نيامده ، وجودى است كه سابقه عدم بر او نيست و با همه چيز هست ، اما نه اينكه قرين آن
باشد و مغير با همه چيز است اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد!
و امام على بن الحسين سيد الساجدين (عليه السلام ) در صحيفه سجاديه مى گويد: الحمد لله الاول بلا اول كان قبله ، و الاخر بلا آخر يكون بعده الذى قصرت عن رؤ يته ابصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين : ستايش مخصوص خدا است كه هستى او مبدأ آفرينش است بى آنكه ذات ازلى او را ابتدائى باشد، و آخر در وجود است بى آنكه براى آن حقيقت ابدى آخر و انتهائى تصور شود، موجودى قبل از او و بعد از او نتواند بود، ذاتى است كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر، و فهم و انديشه توصيف كنندگان از نعمت و وصفش عاجز است .
آرى شناخت خدا را از مكتب بزرگ اين عباد الله الصالحين بايد فرا گرفت و در اين مدرسه درس خداشناسى خواند.
سبحان الله