دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده ...
••• دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده ...
• جایی که شیطنت هایم خریدار دارد ...
• جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است ...
• جایی که همیشه در آن بچه ام ، و بچگی کردنم جرم نیست ،
که اگر ناز کنم ، کسی چپ چپ نگاهم نمی کند ...
• که پدر و مادرم در کمالِ صحت نفس می کشند ، می خندند ، و نوازشم می کنند ...
• جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد ...
و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن !
همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست ...
• آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است ...
• همان جایی که هر صبح ، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش ، حالِ آدم را جا می آورد ...
• جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر ؛ عجیب ، در آن می چسبد ...
• که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمامِ عشق ، پتو رویش بیاندازد ...
و خوابِ شبها ، هیچ نگرانی و ترسی ندارد ...
• جایی که تماشای برنامه های کودک، آن هم از نوع نوستالژی اش ، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا ، به آدم انرژی می دهد ...
• جایی که هیچ کس در آن ، خسته از دنیا نیست ...
• آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق دارد ... !
من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد ...
کنارِ پدر و مادری که از لبخندشان ؛
تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند ... !
👤نرگس صرافیان طوفان
از کانال تلگرام
@ مجله دل Majaleh_de