*نشر:* گاهنامه مدیر
------
*۱. اثر دومینو*
■تو دنیای روانشناسی اثر مهمی داریم به نام اثر دومینو(domino effect) که میگه؛
ما آدما همه چیمون به همه چیمون مرتبطه و با تغییر یک رفتار، تاثیر اون به صورت زنجیرهای از بازخوردها، سایر رفتارها رو هم تحت تاثیر قرار میده.
□برای بررسی این اثر، گروهی از پژوهشگران دانشگاه نورث وسترن به سرپرستی دکتر بانی اسپرینگ (Spring) دنبال این بودن ببینن موثرترین راه واسه ترغیب آدما به تغییر عادات بد غذایی چی میتونه باشه!
●برای رسیدن به جواب پژوهشگران ۲۰۴ نفر از افرادی که از اضافه وزن رنج میبردن رو انتخاب کردن و اونها رو تو چهار گروه مختلف قرار دادن.
○به گروه اول برنامه غذایی پرسبزیجات تجویز کردن، به گروه دوم فعالیت بدنی توصیه شد، به گروه سوم برنامه غذایی کم چرب دادن و به گروه چهارم هم گفتن لطفا تا حد امکان از هر تفریحی که به کم تحرکی منتهی میشه فاصله بگیر، از نشستنهای زیاد پای گوشی بگیر تا ساعتها تلویزیون و سریال دیدن...
■شرکت کنندهها به مدت شش ماه تحت نظر قرار گرفتن و در کمال تعجب دیده شد، اون گروهی که به اونها گفته شده بود"از کارهایی که به کم تحرکی منتهی میشه فاصله بگیر" نسبت به سه گروه دیگه هم عادات غذایی سالمی رو پیدا کرده بودن و هم تمایلشون به مصرف غذاهای چرب به طور معناداری کمتر شده بود!
----------
----------
□به این جریان میگن اثر دومینو که تو رفتارهای مثبت و منفی یکسان عمل میکنه. این اثر میگه شروع کردن یه فعالیت (مثلا آشنایی با یک نفر یا…) زنجیرهای از اتفاقات رو برامون رقم میزنه که در نهایت ممکنه باعث تغییر بزرگ(موفقیت یا فاجعه) بشه، در حالی که همه چیز با یه اتفاق ساده شروع شد…
●طبق این اثر؛ موفقیت حاصل زنجیرهای از اقدامات کوچک، به ظاهر ناچیز اما درسته و تو شروع کار شما باید به اون اثر اولیه، ساده و کوچیکی که میتونید بهش متعهد بمونید فکر کنید و ادامه بدید، نه اون گام بزرگ آخر که با فکر کردن و دور دیدنش، انرژیتون تحلیل میره و ناامید میشید.
○اثر دومینو بیشتر از اونکه از درون بخواد بجوشه، از بیرون باید ایجادش کنیم و زنجیرهای از عادات خوبه که با انجام کارهای مثبت ریز و غیرقابل مشاهده و بعضا بیمعنا اما مستمر شروع میشه و به موفقیتهای بزرگ میرسه.
■طبق این اثر:
▪︎میخوای یه روز مفید رو شروع کنی!، از مرتب کردن تختخوابت شروع کن…
▪︎میخوای عمیقتر به مسائل نگاه کنی!، از هر روز ۲ صفحه کتاب خوندن شروع کن!، میخوای سبک زندگیت رو عوض کنی!، از کم کردنِ کم تحرکیها شروع کن!، میخوای کتاب/ پایاننامه بنویسی! از هر روز ۵۰ کلمه نوشتن شروع کن. میخوای رو رابطهت کار کنی! از هر روز قدرشناسی شروع کن...
▪︎میخوای رو فرزندپروریت کار کنی!، از بازی کردن با بچههات شروع کن و میخوای تو کارهات متمرکز بمونی! از دور کردن گوشی از میز کار شروع کن.
□اینها به ظاهر ناچیز، بیاهمیت و بیاثرن اما، در بلند مدت با شکل دادن یه سلسله رفتارهای مرتبط میتونن ما رو به هدف نزدیکتر کنن…
----------
*۲. اسارت در دام انتخاب!*
■یکی از خطاهای ذهنی ما پدیده جالبی است به نام سوگیری حمایت از انتخاب (Choice-supportive bias). در این حالت شخص تصمیمگیرنده بعد از تصمیم، ذهنش دچار سوگیری شده و پشتیبان بی چون و چرای تصمیم گیری خود می شود. ما انسان ها دوست داریم تصمیم هایمان درست باشد. بنابراین به صورت ناخودآگاه جنبه های منفی تصمیم خود را سانسور می کنیم چرا که نمی خواهیم در دام احساس پشیمانی بیفتیم و می خواهیم از احساس رضایت لذت ببریم.
□سیستم ادراک و شناخت ما، ذهنیت ما را به شکلی در به خاطرسپاری تصمیمهایمان مغشوش میکند که جنبهها و نتیجههای مثبت تصمیم، فارغ از اینکه در تصمیمگیری اصلی ما وجود داشتهاند یا نه، به عنوان بخشی از تصمیم ما به خاطر سپرده شده و جنبههای منفی کم رنگ یا حذف می شوند.
●از دیدگاه منطق و استدلال، رسالت تصمیمگیری «انتخاب بهترین گزینه از بین گزینههای موجود» است. به همین سبب از دیدگاه ما گزینه انتخاب شده توسط ما بهترین گزینه بوده و بالطبع گزینههای رد شد گزینهها اشتباه و یا نامناسبی بودهاند. به طور کل باید این نکته را با دقت در نظر داشت که جهتگیریهای شناختی و بلاخص تمایلِ به حمایت از انتخاب میتوانند دیدگاه بی طرفانه و صحیح ما از واقعیت و حقیقت را مغشوش کرده و به جای آن برداشتی جهتگیرانه از همان حقیقت را جایگزین کنند.
○نمونه در حوزه مدیریت استراتژيک و سرمایه گذاری: فرض کنید که شرکت شما در حوزه مسکن سرمایه گذاری کرده و شرکتی دیگر (همکار یا رقیب) شما در حوزه معدن. وقتی با شرکت دیگر در مورد سرمایه گذاری هایتان به گفتگو می نشینید، در چنین موقعیتی شما از نقاط ضعف حوزه مسکن چشمپوشی کرده و نقاط قوت آن را برشمرده و برجسته میکنید. دقت کنید که بخشی از این فرآیند، ناخودآگاه است. حوزه مسکن به صرف اینکه تصمیم شما بوده، مورد حمایت شما قرار می گیرد.
■چه می شود کرد؟ چه کار کنیم که درتصمیمات مرتبط با سرمایه گذاری و استراتژی با این پدیده مبارزه کنیم:
الف) شخصیت خود را از تصمیم جدا کنیم. برخی ها با تصمیم خود ازدواج می کنند. در صورتی که از نظر عاطفی، تصمیم را با خودمان یکی ندانیم، آنگاه انتقاد از تصمیم را انتقاد از خود نخواهیم دانست.
ب) از مشاوران و منتقدان مستقل استفاده کنیم. آنها به خاطر استقلال شان از نظر عاطفی با تصمیم رابطه ای ندارند و می توانند منطقی ارزیابی کنند.
----------
*۳. بیشترین وقت رو با چه کسانی می گذرونی!*
■این جمله از Jim Rohn که «تو متوسط ۵ نفری هستی که بیشترین زمان رو باهاشون میگذرونی»، چشمم رو به این واقعیت باز کرد: افرادی که باهاشون وقت میگذرونیم، اونایی که دوست صداشون میکنیم، همهشون روی تصمیماتی که در زندگی میگیریم تأثیر میذارن، پس در رسیدن یا نرسیدن ما به موفقیت هم اثرگذار هستن.
□متأسفانه، همه اطرافیانمون ما رو برای بهتر شدن حمایت نمیکنن. بعضیها ما رو از دنبال کردن رویاهامون دور میکنن، یا از پذیرفتن ریسکها منصرفمون میکنن. قرار هم نیست که همیشه متوجه بشیم این اتفاق داره میفته. پس مهمه که حواسمون باشه و آگاهانه افرادی رو که باهاشون وقت میگذرونیم انتخاب کنیم، تا وقت گذروندن با آدمهای سمّی –مثل این ۵ شخصیتی که حین انتخاب هدف باید ازشون دوری کرد- رو محدود و قطع کنیم:
۱. شاکیها
شاکیها افرادی هستن که همیشه از زندگی و شغل و هر چیز دیگهای دارن شکایت میکنن و به نظرشون همه چیز خیلی بده. با شاکیها رفت و آمد کردن حتماً برات هزینه داره: شاید قبل از اینکه متوجه بشی تو هم مثل اونها منفیاندیش و شاکی شده باشی. این بدبینی مُسریه.
۲. حق به جانبها
اینها افرادی هستن که فکر میکنن شایستگیِ داشتن همه چیز رو در زندگی دارن، در عین حال که قرار نیست هیچ تلاشی برای رسیدن بهش بکنن. اینها همون کسانی هستن که با حرفها و رفتارهاشون تو رو از تعقیب رویاهات دور نگه میدارن.
●این نگرش میتونه برای کسی که تلاش میکنه تا به موفقیت برسه کشنده باشه. این طرز فکر عزم و اراده تو رو مسدود میکنه و میتونه انگیزهات رو ازبین ببره. این رو بدون که: تو، یا هر کس دیگه، به خودی خود شایسته هیچ چیزی نیستی. اگه زندگی خوبی رو میخوای، باید خودت بسازیش.
۳. مطیعها
این نوع افراد عمومیترین و متداولترین شخصیتهای جامعه هستن. مطیعها هر محدودیت و مرزی که براشون تعریف میشه رو قبول میکنن. اونها هیچ رویایی برای دنبال کردنش ندارن. هیچ کاری برخلاف وضعیتی که براشون تعریف شده انجام نمیدن. اونها تقریباً شبیه به رباتها زندگی میکنن.(از خواب بیدار میشن، ۴۰ ساعت در هفته کاری رو انجام میدن که ازش متنفرن، برمیگردن خونه، میخوابن و این چرخه رو چندباره انجام میدن).
●آدمهایی هستن که با این سبک از زندگی راضی میشن و خوشحال به نظر میرسن؛ این کاملاً قابل قبوله. اما شخصی که داره رویاهاش رو دنبال میکنه، نمیتونه به سادگی یه زندگی متوسط رو بپذیره. بنابراین، در عین حال که داری در شغل تمام وقتت کار میکنی، تلاش مضاعفی برای شروع حرکت به سمت رویاهات داشته باش. در آخر میتونی کار روزمرهات رو ترک کنی و تمام وقت پیگیر چیزی باشی که نسبت بهش شور و اشتیاق داری.
۴. عشقِ مهمونیها
پنچ روز از هفته رو در حال برنامهریزی و برگزاری مهمونی و تفریح هستن و دلشون میخواد هر شب برن بیرون. درسته، عشقِ مهمونیها آدمهای بامزه و شادی هستن، اما حواست رو جمع کن! اونها میتونن جوری از مسیر منحرفت کنن که به سختی بشه جبرانش کرد.
●حق با شماست! هر کسی باید زمانهایی برای استراحت و تفریح داشته باشه و با دوستان و خانواده خوش بگذرونه؛ اما قرار نیست این کارها به اولویتهای اول زندگی تبدیل بشن. اگه با شیوه اونها پیش بری، تمرکز روی چیزهای مفید رو از دست میدی و تو هم تبدیل به کسی میشی که فقط داره مهمونبازی میکنه! برای رشد شخصیتی، اول از همه لازمه که بزرگ بشی.
۵. شکاکها
شکاکها میتونن نابودت کنن! اونها به حرفها و برنامههات گوش میدن، اما اولین کسانی هستن که بهت میگن این افکار احتمالاً ایدههای خوبی نیستن و ناامیدت میکنن. برای کسی که داره به دنبال رویاها و آرزوهاش حرکت میکنه، این میتونه بسیار دلسردکننده باشه، پس شکاکهای دور و برت رو بشناس! این کار میتونه به موفقیتات در آینده کمک کنه. خیلی خیلی مهمه که در اطرافت افراد حمایتکننده باشن، افرادی که ازت حمایت میکنن و وقتی انگیزه لازم رو از دست دادی بهت انرژی و قوت قلب میدن.
----------
*۴. ایران؛ جامعه بی گفت و گو!*
👤جعفر محمدی
■ما از روزی که حرف زدن را یاد می گیریم، درگیر "مونولوگ" هستیم؛ یعنی یکی میگوید و یکی دیگر فقط گوش می کند: ابتدا این پدر و مادر و سایر بزرگترهای خانواده و فامیل هستند که امر و نهی می کنند و ما گوش می کنیم. سپس معلمان و مدیران و ناظم ها هستند که امر و نهی می کنند و ما فقط گوش می کنیم و مجری هستیم. در خدمت سربازی هم که نیمی از جامعه تجربه اش می کنند، بازار مونولوگ به مراتب داغ تر است. در محل کار هم، این رئیس است که می گوید و ما گوش می کنیم!
□در عرصه عمومی هم اوضاع بهتر نیست و برای قرن های متمادی، این حکومت است که می گوید و مردم شنونده اند. در روابط همسران نیز، عمدتاً مونولوگ حاکم است و بر اساس این که مرد گوینده مطلق است و زن شنونده یا برعکس، خانواده های مردسالار یا زن سالار شکل می گیرند.
●گفت و گو، اما نقطه مقابل مونولوگ است. در گفت و گو برخلاف مونولوگ، هر دو طرف به طور مساوی فرصت سخن گفتن دارند. اگر بخواهیم مشکلات جامعه ایرانی را به طور بنیادین بررسی کنیم، بی گمان فقدان فرهنگ گفت و گو، یکی از مهم ترین و اساسی ترین مصائب جامعه ایرانی است که اگر فقط همین یک مورد اصلاح شود، بسیاری از مشکلات زیست اجتماعی ما می شود.
○گفت و گو دو مقدمه لازم دارد: یکی خوب گوش کردن و دیگر استدلال داشتن. یعنی اگر کسی بخواهد گفت و گو کند، باید ابتدا گوش کردن را یاد بگیرد. واقعیت این است که ما، چندان با هنر گوش کردن آشنا نیستیم. اکثر ما وقتی در حال گوش کردن هستیم، در واقع گوش نمی کنیم که استدلال را بشنویم و تجزیه و تحلیل کنیم؛ ما در حالی که ظاهراً گوش می کنیم، در واقع خودمان را برای جواب دادن آماده می کنیم. طرف مقابل هم همین طور!
■به همین دلیل است که کمتر مشاهده کرده ایم دو نفر بحث کنند و در آخر، یکی بگوید من از حرف های شما متقاعد شدم و از دیدگاه قبلی ام برگشتم و طرف مقابل هم بگوید فلان بخش از استدلال های شما درست بود... گوش کردن، آنقدر مهم و حیاتی است که در این باره، حتی کتاب هایی هم در دنیا نوشته شده است.(که به نظرم یکی از بهترین کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده است کتاب "شوق گفتگو و گستردگی فرهنگ تک گویی در میان ایرانیان" است که توسط حسن قاضی مرادی نوشته شده است).
□اما دومین مقدمه گفت و گو، استدلال داشتن است. اگر کسی بخواهد در یک فرهنگ گفت و گومدار زندگی کند، ناگزیر از مجهز شدن به منطق و استدلال است. جامعه ای هم که مردمانش اهل گفتگو، تعامل و منطقی و استدلال گرا باشند، در همه زمینه ها رشد خواهد کرد.
●بذرتوسعه در کشور، دو لَپّه دارد، یعنی برای این که اصولاً جامعه ما حتی بتواند وارد «شرایط آستانهای توسعه» شود، باید دو ویژگی را در خود پرورش دهد:
▪︎نخست «صبوری»
▪︎دوم «گفتوگو».
هر دو ویژگی، نیازمند آموزش، تربیت، مراقبت و تمرین است.
○رانندهی جوان تاکسی که تمایل دارد فرزندش در شرایطی زندگی کند که کشورش رو به توسعه داشته باشد، باید تمرین کند پشت چراغ راهنمایی بایستد و به خاطر شتابی که در ذهن دارد، خودروی خود را آرام آرام روی خط عابر پیاده نبرد.
■پزشکی که از توسعه نیافتگی کشور به فغان آمده است باید تمرین کند که بیمارش را با صبوری ویزیت کند.
□معلمی که میخواهد تلاشش برای ساختن نسل فردا به بار نشیند باید «شتاب» در نوشتن و گفتن را از کلامش و امتحانش و تمرین کلاسش حذف کند.
●و سیاستمداری که میخواهد مردمش برنامههای توسعهاش را پاس بدارند، باید از واکنشهای شتابزده درباره مسائل پرهیز کند و به هوادارانش بیاموزد که از داوری درباره رقیبان خودداری کنند.
■و همچنان راننده جوان تاکسی ما باید در خانه با همسرش و فرزندش دربارة مسائل زندگی و تصمیمات شغلی و مسائل مدرسه فرزندش و مسائل دیگر زندگی باب گفتوگو را باز کند؛ و همچنان پزشک ما باید به بیمارش اجازه دهد که سخن بگوید و با او چون و چرا کند و بپرسد و توضیح بخواهد؛
□و معلم ما باید به دانشآموزانش به جای مشقِ نوشتن، مشقِ «گفتوگو» بدهد؛ و سیاستمدار ما به جای موعظة دیگران یا متهم کردن رقیبان، گفتوگو کردن را تمرین کند و برای اتخاذ یک سیاست، ماهها با نخبگان و با مردمش گفتوگو کند.
----------
*۵. از توقع خالی شو!*
■برادرم تجارت میکرد، یه روز اومد خونهام گفت میخواد ۱۵۰ میلیون وام بگیره، سال ۸۵ خیلی پول بود!
□ازم خواست ضامنش بشم. گفتم داداش من کل زندگیمرو بفروشم میشه ۱۵تومن(همهی وسایل خونه و ماشین و طلاها میشد اینقدر) من تا ۲۰ تومن ضامن شما میشم، بیش از این هرگز انجام نمیدم.
●کمی رفت تو فکر و گفت؛ عیبی نداره! چند روزی گذشت و رفتارش با من تغییر کرد، زنگ میزدم تحویل نمیگرفت، دعوتش میکردم میپیچوند! از رو نمیرفتم، اما خودمرو تحمیل هم نمیکردم.
○یکسال گذشت، یهروز زنگ زد گفت؛ من یه عذرخواهی بهت بدهکارم! گفتم چی شده؟
■گفت؛ تو ضامنم نشدی به فلانی گفتم اومد ضامنم شد، نتونستم قسطهارو بدم، حقوق طرف مسدود شد و اومد محل کارم و آبروریزی کرد! رفتم بانک یه مقداریشرو دادم وقت گرفتم تا پرداخت کنم، خونهرو گذاشتم واسه فروش، امروز تموم شد و رفتم تسویه کردم با کلی ضرر و بدبختی!
□الان سوار تاکسی برمیگشتم، تو همش جلوی چشمم بودی شاید اگه تو ضامنم میشدی فکر میکردم برادرمی وخودمرو توجیه میکردم که فلان خوبیرو براش کردم ونگران مسدودی حقوق و حسابات نمیشدم و به زندگیت آسیب میزدم!خواستم بدونی من اشتباه کردم!
○دوست داشتم بهش بگم تا مدتها کل خانواده منو به چشم بیمعرفت نگاه کردن و عذاب کشیدم، حتی مادرم بهم کم محلی میکرد، نمیذاشتی برادرزادهامرو ببینم، هرجا من دعوت بودم نمیاومدی و...
■من سر تصمیمی که گرفتم کمتر از تو هزینه ندادم، گاهی زندگی یه بازی دو سرباخترو میذاره جلوت، نمیدونی چه خاکی به سرت کنی! شاید آخرش بتونی ادای برندههارو در بیاری اما هرگز جای عذابهاییرو که کشیدی خوب نمیشه.
□درس این داستان چی بود: «من از توقع خالی شدم». من دیگه حتی توقع یه سلامرو از کسی ندارم چه برسه به اینکه پشتوانهی دردهای زندگیم باشن.
●از توقع خالی شدن کار سختیه دوستان، انگار یه قسمت از گذشتهاترو باید بذاری کنار!
مثل آدمی که یه کلیهاشرو از دست داده باشه و همیشه نگرانه که نکنه اونیکی کلیهاش هم از کار بیوفته!
○در آخر اینم به یادگار بمونه که زخمهایی که از بیگانه میخوری شاید فراموش بشه اما تا عمر داری زخمهای خانوادگی همراهت هستن و رهات نمیکنن. از اعضای خانواده فراتر از توانشون چیزی نخواین چون همون بازیِ دو سرباخته.
----------
گاهنامه مدیر = گاهواره دانایی
----------
👩💻تلگرام گاهنامه مدیر
https://t.me/gahname_modir
🧑💻تلگرام راهنامه مدیر
https://t.me/rahname_modir
👩💻سایت
http://gahnamemodir.ir/
🧑💻اینستاگرام
www.instagram.com/gahname_modir
_
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧