از بس زنم کلاس برایم گذاشته

از بس زنم کلاس برایم گذاشته
دیگر مگر حواس برایم گذاشته
مأموریت به مدت یک نصفه روز بود
یک کامیون لباس برایم گذاشته
از آن همه لباس ز بس شست و شست
یک جول و یک پلاس برایم گذاشته
از آن همه تنوع احساس در دلم
قدری فقط هراس برایم گذاشته
از آن همه حقوق بلاشک مردها
یک حق التماس برایم گذاشته
امروز روز مرد، بدون خیارشور
یک برگ کالباس برایم گذاشته
ایهام را برای کلاسش ز شعر من
برداشته جناس برایم گذاشته
من خرّوپف نمیکنم اما به جرم آن
یک تخت در تراس برایم گذاشته
دیدم به خواب دوش خدا جای قبضهام
یک دسته اسکناس برایم گذاشته!
ای وای من! به جای زنم حضرت کریم
یک فرد ناشناس برایم گذاشته!!
آن فرد ناشناس به عشقم درون تنگ
یک بوته عطر یاس برایم گذاشته
از خواب خوش پریدم و دیدم نه جان من
این زن که واس ماس برایم گذاشته!!
ایهام را برای کلاسش ز شعر من
برداشته، جناس برایم گذاشته
این بیت را دوبار نخواندم برایتان؟
این زن مگر حواس برایم گذاشته؟
عبدالرضا قیصری
وطنز | بهترین شعرهای طنز